پارسه

متن مرتبط با «ادامه» در سایت پارسه نوشته شده است

ادامه ی برنامه

  • حوالی ساعت پنج بیدار شدم، با بچه ها رفتیم یه سر به مامان و آبجی بزرگه زدم. بنزین هم نداشتم سر راه پمپ بنزین هم رفتیم. فردا دو شیفتم. الان هم یه کیک گذاشتم و می خوام تا آماده شدن کیک کمی هال رو مرتب کنم. اینقدر رو زمین و مبل ها شلوغ که جای نشستن نیست. پسرم وقتی رسیدیم خسته بود و خوابش برد. دخترم هم منتظر کیک , ...ادامه مطلب

  • ادامه بدید، مشتاق بمونید

  • چند روز پیش داشتم یه سخنرانی کوتاه از استیو جابز رو که در دانشگاه استنفورد انجام داده بود رو گوش می کردم، همه حرف هاش قشنگ بود و از همه بهتر این عبارت پایانی بود که به حاضرین می گفت. تقریبا به این مفهوم که تو هر مرحله و به دنبال هر هدفی که هستید یادتون باشه «ادامه بدید، مشتاق بمونید»پی نوشت: ادامه می دم، مشتاق می مونم , ...ادامه مطلب

  • ادامه ی گام هشتم

  • برای مرگ پدرم متاسفم و این تاسف تموم شدنی نیست. همه چیز زندگی برام پوچ و بی معنی. نمی تونم حال و هوای بهار رو بیارم تو خونه. دلم هیچی نمی خواد. وقتی می رم خرید بیشتر به خاطر دل همسرم و بچه هاست اما واقعیت این که دیگه کمتر مسئله ای خوشحالم می کنه. وقتی بارون قشنگی می باره. وقتی بعد از مدت ها یه برف دلنشین می باره من تنها به یک مسئله فکر می کنم. الان پدرم کجاست؟ زیر خروارها خاک خوابیده. الان تنهاست. زیر یک تکه سنگ... تموم خاطرات من حالا یک جور دیگه برام تفسیر می شن. این ماه رفتم سر خاک بابا. اما راستش من نمی دونم چیکار کنم. خیلی کم پیش میاد که گریه کنم. همین طور نگاه می کنم به تصویرش رو سنگ قبرش. نمی تونم باور کنم که رفته. که نیست. که زمان هی داره می گذره و از آخرین مکالمه ی من و بابا داره روزهای بیشتری می گذره... به همسرم گفتم به فکر خرید یک دوربین عکاسی برام باشه. احساس می کنم نیاز دارم به یه دوربین و نه دوربین موبایل. باید گاهی برم بیرون فقط برای عکاسی. و این که بعد از یک ماه و نیم هماهنگی، بالاخره دیروز رفتیم چرخ سفالگری رو گرفتیم. بخشی از پولش رو قرار ماه آینده پرداخت کنیم. ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادامه ی شروع

  • + پنجشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۱ | 17:31 | بعد از تو زباله ها رو بردم بیرون و به بهانه ی اون ها دو کیسه زباله و ضایعات پلاستیک که از انباری جمع کرده بودم ، همسرم نیم نگاهی به کیسه ها انداخت و متعجب بود. من هم شدیدا عادی رفتار کردم که انگار همون وضع همیشگی , ...ادامه مطلب

  • ادامه ی مسیر

  • امروز یک بخشی از ظرف ها رو شستم حیاط رو شستم  باغچه رو آب دادم به جوجه غذا دادم ناهار شامی پختم و از همه مهم تر ده تا تست زبان تخصصی سال 89 رو زدم خیلی ذهنم درگیر رفتگان!   بعد کلی سال فهمیدم من یه کم تو این قضیه افراط می کنم... یکشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۰ | 19:25 | کنکوری ارشد  |  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها